خواب ناز پارسا جان
چراغها خاموش شدهاند تنها سوی کم یک نور افتاده است روی سایه دیوار توی دیوار سایه مادر و یک پارسای گل آهسته راه میروندصدایی نیست جز صدای زمزمه مادر که توی گوشهای کوچک یک جگرگوشه، زمزمه میکند« لالا، لالا، گلم باشی، تو درمون دلم باشی، بمونی مونسم باشی، بخوابی از سرم واشی، لالا، لالا» مامانی امروز سر درد داره و مامان باید تنها تو رو بخوابونه و ارام ارام تو گوشت لالایی بگه
گلم در خواب گلم بیدار گلم هرگز نشه بیمار
اگر خواهه شوه بیمار خداوندا نگاهش دار
لالا لالا گل پسته بابات رفته به گل دسته
چرا آروم نمی گیری که مو رفتم دگه خسته
لالا لالا گلم باشی تسلای دلم باشی
بخوابی از سرم واشی نمیری همدمم باشی
لالا لالای لالایی چغوک زرد صحرایی
تو ره دادم که ملا شی ندادم که از سرم واشی
لالا لالا به مشهد ری به پای تخت حضرت ری
اگر حضرت بفرمایه تو جاروکش حضرت ری
بخواب ای گل بخواب ای گل بخواب ای خرمن سنبل
بخواب ای گل که خوداری که میل با شیر گو داری
لالا لالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره
تو را خواب سحر گیره که مادر در بغل گیره
آخرش بعد از کلی راه رفتن توی اتاق خوابت برد